مرده ي شبيه به من!

محمد مصطفي مغفرتي
death_3mo@yahoo.com

زمان مي گذشت و من با تنهايي هايم به سر مي بردم. در كنارم هيچ كس حضور نداشت. يا اگر هم كسي بود ، بود و نبودش برايم اهميتي نداشت.
عادت كرده بودم كه تنها باشم و به دوردست ها خيره شوم. تمام زندگي من همين بود، دوردست ها را مي نگريستم.
منتظر كسي نبودم، اما از خيره شدن به دوردست ها لذت مي بردم.
پس از مدتها كه گذشت، نمي دانم چقدر! روزي مردي را ديدم كه از همان دوردست ها به طرفم مي آمد.
وقتي نزديك تر شد متوجه شدم كه او شباهت وحشتناكي با من دارد. چشمهايش، گونه هايش، حالت ابرو هايش و بيني اش شبيه اجزاي صورت خودم بودند.
او آمد و به تنهايي هايم وارد شد. مانعش نشدم. كنارم آمد و با صدايي شبيه به صداي خودم نجوا كرد:هيچكس اطراف ما نيست!!
من حرفي نزدم، فقط تمام حواسم را به بويش معطوف كرده بودم. مي بوييدمش!
او صورتش را مقابل صورتم قرار داد و هر دو نگاهمان را به چشمهاي مشابهمان دوختيم. ناگهان احساس كردم در چشمهايش خودم را ميبينم، خودم و زندگي خودم را.
تمام لحظات زندگي ام شامل گذشته، حال و آينده را در عمق نگاه او نديدم بلكه به دقت حس كردم.
و همچنين مرگم را ، در پشت چشمهاي غمگين او مرده ي خودم را ديدم و مرگ را با تمام ابهت و شكوهش درك كردم.
ادراك واقعيت مرگ وجودم را دگرگون كرد. روح اسير من هنوز ظرفيت فهميدن اين واقعيت را پيدا نكرده بود.
برخاستم و فرار كردم. از خودم، از واقعيت ها و از مرگ فرار مي كردم و به سمت همان دوردست ها مي دويدم. با
گذشت زمان دوردست ها دور و دور تر مي شدند و تاريكي هم آنها را كاملا از نظرم محو ساخت. وضعيت دردناكي بود. سالها به اميد دوردستها زندگي كرده بودم ولي حالا آنان را دست نيافتني مي ديدم. در آن زمان سالهاي تنهايي به نظرم احمقانه، بيهوده و عبث رسيد و تنهايي برايم دردناك شد. حس كردم احتياج به يك هم صحبت دارم. آن مرد تنها كسي بود كه در خاطرم وجود داشت.
اين بار براي پايان تنهايي ام به سمت تنهايي هايم قدم بر مي داشتم. وقتي رسيدم هوا روشن بود .
زير نور آفتاب مرده ي خودم را ديدم. او مرده بود. مرده اش شبيه مرده ي خودم بود. همانطور كه پشت چشمهايش ديدم.
در گوشه اي از تنهايي هايم گوري تنها را با پنجه هاي تنهايم ساختم و مرده اش را كه شبيه خودم بود در گور رها كردم.
زمان همچنان مي گذرد و من با تنهايي هايم به سر مي برم. مدتهاست كه با چشمهاي خيسي كه شبيه چشمهاي اوست به برجستگي خاك آلود گوشه ي تنهايي هايم مي نگرم.

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30315< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي